سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دانشمندان سؤال و با حکیمان گفتگو و بافقیران همنشینی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
خسته از کویر
درباره



خسته از کویر

وضعیت من در یاهـو
مهدی صالحی
خدایا یاریم ده تا دلم را شعله ور ،شجاع و بی قرار نگه دارم. در دلم همه ی آشوب ها و تضاد ها و غم ها و شادی های زندگی را احساس کنم و بکوشم تا آنها را مطیع آهنگی برتر سازم ، برتر از آهنگ عقل ، و حماسی تر از آهنگ دل
آهنگ وبلاگ

 

حکایتی از زبان مسیح نقل می‌کنند که بسیار شنیدنی است، می‌گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیت‌های مختلف آن را بیان می‌کرد، آن حکایت از این قرار است:
«مردی بود بسیار متمول و پولدار، روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت، بنابراین پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی را برای کار اجیر نماید، پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را استخدام کرد و آورد و آن‌ها را در باغ به کار گمارد.
کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند، روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند، گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز بکار گمارد، شبانگاه هنگامی که خورشید فرو نشست، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد، بدیهی است آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: "این بی‌انصافی است، چه می‌کنید آقا؟، ما از صبح کار کرده‌ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده‌اند، بعضی‌ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند، آنها که اصلاً کاری نکرده‌اند."
مرد ثروتمند خندید و گفت: "به دیگران کاری نداشته باشید، آیا انچه که به شما داده‌ام، کم بوده است؟"
کارگران یک صدا گفتند: "نه آنچه که شما به ما پرداخته‌اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است، با وجود این، انصاف نیست که اینهایی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته‌ایم."
مرد دارا گفت: "من به آنها داده‌ام زیرا بسیار دارم، من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارایی من کم نمی‌شود، من از استغنای خویش می‌بخشم، شما نگران این موضوع نباشید، شما بیش از توقعتان مزد گرفته‌اید پس مقایسه نکنید، من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می‌دهم، بلکه می‌دهم چون برای بخشیدن بسیار دارم، من از سر بی‌نیازی است که می‌بخشم."»
سپس مسیح گفت: "بعضی‌ها برای رسیدن به خدا سخت می‌کوشند، بعضی‌ها درست دم غروب از راه می‌رسند، بعضی‌ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می‌شود، اما همه یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می‌گیرند."
خداوند استحقاق بنده را نمی‌‌نگرد، بلکه دارایی خویش را، او به غنای خود نگاه می‌کند، نه به کار ما، از غنای ذات الهی جز بهشت نمی‌شکفد، باید هم اینگونه باشد، بهشت، ظهور بی‌نیازی و غنای خداوندی است.
امثال این حکایتها توسط دیگر اندیشمندان و مصلحان بشری نیز چه بسیار بیان شده است، کتب ادیان مختلف سرشار است از حکایتهایی این چنین، که از اعماق تاریخ ما را به عشق ورزیدن فرا می خوانند، آیا زمان آن فرانرسیده است که ابنای بشر متفکرانه اختلافات را به کناری نهاده و دست در دست یکدیگر، فارغ از تمامی مظاهر اختلاف، سرود یگانگی سردهند؟


کلمات کلیدی: نقد و اندیشه


نوشته شده توسط مهدی صالحی 87/5/10:: 2:46 عصر     |     () نظر